صفحه اصلی       نت شارپ       تبلیغات      

خاطراتی دلنشین از شهيد محمود گلكار مقدم


يك روز از رشت داشت به خانه مي آمد باران شديدي هم در حال باريدن بود و تماما خيس گشته بود در بين راه او را ديدم گفتم تو چرا سوار ماشين نشدي گفت دو تا از دوستانم كه خانه آنها بسيار دوراست وضع مالي خوبي هم ندارند ترجيح دادم پول را در اختيار آنها قرار دهم و خودم پياده به منزل بيايم.

!
تلگرام ما

می توانید روزانه خبرهای روز را در ایمیل خود مشاهده کنید

@

جدیدترین هابستن

مشاهده تمام اخبارمشاهده تمام اخبار ←

اخبار اتفاقی بستن

مشاهده تمام اخبارمشاهده تمام اخبار←